کد خبر: ۲۵۲۱
۲۰ بهمن ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰
تانک‌ها به دنبال جمعیت حرکت کردند و به سمت خانه آیت الله شیرازی تیراندازی کردند. جای گلوله‌ها تا سال‌ها روی در و دیوار خانه دیده می‌شد. من که جوان و چالاک بودم از دیوار دستشویی گرفتم و رفتم روی پشت بام. همان‌جا بودم که دیدم یک نفر تیر خورد و مغز سرش روی دیوار پاشیده شد. اگر کمی بالاتر زده بودند به من خورده بود. آن شهید به گمانم شهید محمدعلی حنایی بود که بعدا مردم شعری هم برایش ساخته بودند که حضور ذهن ندارم و یادم رفته است.

عباسعلی فرزان قرقی از جوان‌های انقلابی است که به قول خودش پای ثابت همه تظاهرات‌های مشهد بوده است. او و رفقایش در حوادث 9 و 10دی مشهد حضور داشتند و با حرکت‌های انقلابی‌‌شان خوراک عکاسی آن روزهای پرالتهاب مشهد شدند. از جمله ماجرای حمله تانک‌های ارتش به مردم را خوب به یاد دارد. آقای فرزان تعریف می‌کند که چطور با کمک برادرش و دیگر جوان‌های انقلابی تانک متعرض به مردم را آتش زدند و اسلحه‌های سربازان را به خانه آیت‌الله شیرازی تحویل دادند. 

آقای فرزان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به دلیل اینکه خود در بسیاری از صحنه‌ها حضور داشت، به جمع‌آوری بریده روزنامه‌ها و عکس‌هایی که در سالگردهای پیروزی انقلاب اسلامی به چاپ می‌رسید علاقه پیدا کرد که بخشی از آن‌ها را هنگام گفت‌وگو به همراه دارد.

 

چطور انقلابی شدم

عباسعلی فرزان قرقی، نایب رئیس شورای اجتماعی محله ایثارگران، متولد 1339 است و در زمان انقلاب اسلامی به همراه پدر و مادر و هفت‌خواهر و برادرش در روستای خیرآباد که حالا به «رسالت» شناخته می‌شود زندگی می‌کرد. اولین خاطره‌ای که او از انقلاب به یاد دارد مربوط به روز تشییع جنازه مرحوم کافی است که مردم اعتقاد داشتند شهیدش کرده‌اند و تظاهرات به راه انداختند. فرزان می‌گوید: اولین بار آن روز اسم «خمینی» را شنیدم. همان روز گاز اشک‌آور هم زدند.

پدر عباسعلی آن سال‌ها در محله طلاب مغازه خواربارفروشی داشت و عباسعلی مسئول خرید مغازه بود. بیشتر خریدها را از مغازه‌های اطراف حرم انجام می‌داد. در یکی از روزهایی که برای خرید رفته بود، در چهارراه شهدا عده‌ای را دید که عکس یک روحانی را روی سرشان گرفته‌اند و شعارگویان به طرف حرم می‌روند. بعدا فهمید که آن روحانی امام خمینی(ره) است. آیت‌الله واعظ طبسی را هم همان روز دید که در میان جمعیت سخنرانی کوتاهی کرد. 

از وقتی فهمیدم شاه چقدر ظلم می‌کند، پای ثابت همه تظاهرات‌ها شدم

یک عده از طلاب و مردم هم پشت سرشان می‌‌رفتند و روی پلاکاردهایی که در دست داشتند نوشته بودند: ما خواستار ایجاد حکومت اسلامی هستیم. این اولین رویارویی فرزان با تظاهرات و فعالیت سیاسی در مشهد بود. او می‌گوید: بعد از آن کنجکاو شدم و به سراغ چند نفر از بچه‌های محلمان که حوزه علمیه درس می‌خواندند رفتم و از آن‌ها خواستم ماجرا را برایم توضیح دهند. آن‌ها من را روشن کردند و از وقتی فهمیدم شاه چقدر ظلم می‌کند، پای ثابت همه تظاهرات‌ها شدم.

 

آن تانک را آتش زدیم

مرکز تظاهرات مشهد بیشتر خانه آیت‌الله شیرازی بین حرم و چهارراه شهدا بود. تظاهرات معمولا از آنجا شروع می‌شد. فرزان که در تظاهرات 9 و 10دی مشهد حضور داشته است از یادآوری آن روزها متأثر می‌شود و می‌گوید: آن روز مسیر تظاهرات را تغییر داده بودند. جمعیت از جلو حرم حرکت کرد و به سمت فلکه برق و بعد به چهارراه استانداری رفت. در فلکه تقی‌آباد یک عده از طرف‌دارهای شاه جمع شده و شعار «جاوید شاه» سرداده بودند. ارتش هم با تعدادی تانک آمده بود و از آن‌ها طرف‌داری می‌کرد که آن فاجعه بزرگ اتفاق افتاد و تانک‌ها مردم را زیر گرفتند و خیلی از مردم شهید شدند.

آن فاجعه بزرگ اتفاق افتاد و تانک‌ها مردم را زیر گرفتند و خیلی از مردم شهید شدند

او ادامه می‌دهد: من آن موقع جوان بودم. پریدم و رفتم بالای یکی از تانک‌ها. با برادر بزرگم و چند تا از دوستانم تعدادی از شاخه‌های‌ درختان را بریدیم و توی برجک تانک ریختیم و آن را آتش زدیم. دو قبضه اسلحه هم غنیمت گرفتیم که به توصیه آقای عباس صدیقی که در خانه آیت‌الله شیرازی کار می‌کرد، آن‌ها را به چند آخوند دادیم که زیر عبایشان پنهان کنند. بعد با آن‌ها رفتیم و به خانه آیت‌الله شیرازی تحویل دادیم.

 

تیراندازی به منزل آیت‌الله شیرازی

فرزان خاطره‌ای از تیراندازی به سمت منزل آیت‌الله شیرازی نیز به یاد دارد. او می‌گوید: یک روز از میدان شهدا به سمت حرم می‌آمدیم. تانک‌های ارتش چهارراه شهدا روبه‌روی آستان قدس بودند و از دور با بلندگو گفتند تجمع نکنید وگرنه تیراندازی می‌کنیم. ما به حرف نکردیم و رفتیم و شعار «مرگ بر شاه» می‌دادیم. سر چهارراه که رسیدیم تیراندازی را شروع کردند. جمعیت فرارکرد ندو به خانه آیت‌الله  شیرازی پناه بردند. در صحن حیاط منزل ایشان کیپ تا کیپ آدم ایستاده بود. 

تانک‌ها به دنبال جمعیت حرکت کردند و به سمت خانه آیت الله شیرازی تیراندازی کردند. جای گلوله‌ها تا سال ها روی در و دیوار خانه دیده می‌شدند. من که جوان و چالاک بودم از دیوار دستشویی گرفتم و رفتم روی پشت بام. همان‌جا بودم که دیدم یک نفر تیر خورد و مغز سرش روی دیوار پاشیده شد. اگر کمی بالاتر زده بودند به من خورده بود. آن شهید به گمانم شهید محمدعلی حنایی بود که بعدا مردم شعری هم برایش ساخته بودند که حضور ذهن ندارم و یادم رفته است.

 

نگهبانی شبانه در محله

یکی از خاطرات جالب فرزان مربوط به نگهبانی‌های شبانه از محله‌شان در ماه‌های پرآشوب و هرج و مرج منتهی به انقلاب اسلامی است. او می‌گوید: با محسن ظریف که بعدا شهید شد بلندگوی مسجد را به پاگرد پشت بام خانه برادرم که از خانه‌های دیگر بلندتر بود کشیده بودیم که اگر اتفاقی افتاد مردم را بیدار کنیم. هر شب 10نفر هم با چوب‌دستی توی کوچه‌ها نگهبانی می‌دادند و من هم پاس‌بخش بودم. 

سربازها که می‌آمدند نگهبان‌ها خودشان را پنهان می‌کردند

آن‌هایی هم که نمی‌توانستند بیایند باید یک نفر را جای خودشان می‌گذاشتند.از شب تا صبح سه شیفت داشتیم. سربازها که می‌آمدند نگهبان‌ها خودشان را پنهان می‌کردند. اتفاقا یک شب که یک عده دزد آمده بودند یک پارچه‌فروشی را بزنند بلندگو به کار آمد و با سر وصدای ما دزدها فرار کردند.

 

پدرم را هم به تظاهرات کشاندیم

فرزان می‌گوید: آن سال‌ها صبح تا شب کارم رفتن به تظاهرات بود. برای ما که نوجوان بودیم این کار خیلی هیجان داشت. اگر شهربانی یک قدم برمی‌داشت ما پنجاه قدم برمی‌داشتیم و فرار می‌کردیم. آن اوایل هنوز ارتش به خیابان‌ها نیامده بود و شهربانی اعتراض‌ها را سرکوب می‌کرد.

ماموران شهربانی هرکه را می‌دیدند با چوب باتوم‌ می‌زدند. کم‌کم من تظاهراتی سرسختی شده بودم . پدرم خدابیامرز مخالفت می‌کرد و می‌گفت: پسرجان مشت با درفش که نمی‌تواند بگیرد. (مقابله کند). ولی من از رفقایم یاد گرفته بودم که چی جواب بدهم. می‌گفتم: بابا جان همین درفش را کی ساخته؟ دست ساخته، همین دست هم آن را نابود می‌کند. می‌گفت: بچه من که حریف تو نمی‌شوم. کم‌کم پدرم هم روشن شد و او هم با ما به تظاهرات می‌آمد.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44